طرح ما، ایده پردازی امروز برای فردایی روشن

تماس با ما

۸ مطلب با موضوع «روابط عمومی» ثبت شده است

طــرح مـا
بانکها و نگاه متمایز در ایده پردازی تبلیغات

بانکها و نگاه متمایز در ایده پردازی تبلیغات

 پشت چراغ قرمز میدان صنعت، به دو بیلبورد بانک گردشگری و بانک ملت نگاه میکنم، یکی به جای درختان بریده خطهای بلند و کوتاه وای فای را نشان میدهد که به همین سادگی کمتر کاغذ مصرف میکنند، دیگری با دسته چک، ترومپت درست کرده و آهنگ پخش میکند که بگوید صدای اعتبارش از روی بیلبورد شنیده میشود.

نمیدانم  از دید تبلیغات هر کدام از این طراحی ها قرار است چه پیامی را به مخاطب برساند و چه نقطه تمایزی از بانک را نشان بدهد که نهایتا باعث ایجاد تصویری خاص در ذهن مخاطب بشود و یا چند قدم جلوتر، او را به سمت رضایت از انتخاب بانکش و یا حتی تغییر به سمت بانک دیگری ببرد؟
آیا مخاطب این بیلبورد ها، مشتری های حقیقی بانکها هستند؟ در مقام یک کارمند حقوق بگیر که بانک مرا، مدیر عامل و مدیر مالی شرکت متبوعم تعیین میکند!

 


بعنوان صاحب کارگاه، مغازه و فروشگاه، آیا واقعا آلات موسیقی اعتماد مرا برای بردن سرمایه ام در یک بانک جلب میکند؟
در یک سازمان دولتی و یا نیمه دولتی که بیشترین میزان مصرف کاغذ در بخش مالی اتفاق می افتد، آیا مدیران مالی مجموعه صرفا به دلیل مصرف کاغذ کمتر و درختان بیشتر، بانکی را به بانک دیگر ترجیح می دهند؟
آیا واقعا سیستم خدمات آنلاین بانک ملت که در نوع خود، یکی از بهترین و راحت ترین دسترسی ها را برای کاربران فراهم می آورد، جای ایده پردازی و اطلاع رسانی بیشتر ندارد؟


آیا بانک گردشگری، در ذات برند خود حقیقتی متمایز تر و جذاب تر برای اعلام عمومی پیدا نکرده است ؟
آیا اساسا این بانک ها تمام گفتنی هایشان را در شیوه ی ارائه خدمات گفته اند و مخاطب با تمام سرویس هایشان آشنا است که حالا وقت پرداختن به مسئولیت اجتماعیشان شده است و یا فقط ما باز سوار تب شده ایم؟
آیا این حجم از بودجه برای خرید رسانه فقط خرج اصرار ایده پرداز و طراح  برای نمایش حدود خلاقیت و خاص بودن خودشان، نشده است؟
بنظر میرسد بیش از هر عایدی برای کارفرما بمنظور ایجاد آگاهی ، تصویر سازی و یا فروش بیشتر، این آگهی ها فرصتی است برای طراح و ایده پرداز برای نمایش ایده های باحال و عجیب و غریب خودشان در سطح شهر و ایجاد جایگاهی در بین سایر همکاران بعنوان تیمی خلاق و ساختار شکن!
آیا در سازمانهای سفارش دهنده ی برنامه های تبلیغاتی، کسی از دوستان طراح و ایده پرداز و یا آژانس ها نمی پرسد که این ایده های جذاب قرار است کدام مخاطب را به چه منظوری درگیر کند؟



 آنا جلوه

عضو هیئت تحریریه دنیای تبلیغات

طــرح مـا

آدم حلال‌زاده (پاره‌ی نخست)


سخنی از این داستان: «آدم حلال‌زاده سر صحبتش می‌رسه.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
«آنچه در زیر خواهید خواند، چیزهایی است که یکی از دوستان من، درباره‌ی من، به یکی دیگر از دوستانم گفته است. دوستان شما هم درباره‌ی شما همین چیزها را به هم می‌گویند. شما خوانندگان هم همین چیزها یا چیزهایی نظیر همین‌ها را درباره‌ دوستان‌تان می‌گویید.»
نباید پا رو حق گذاشت، واقعاً آدم نازنینیه ولی...، نمی‌دونم چه‌طور بگم...، مثل اینکه یه خورده خودخواهه...، مگه نه؟... نه خیال کنی که دارم بدگویی‌شو می‌کنم...، ابداً چنین چیزی نیست...، ولی چه میشه کرد؟... از منفعت خودش- و تو به قیمت ضرر دیگرون هم باشه- نمی‌گذره... می‌دونی من از چی بدم میاد؟... از تظاهر... از اینکه آدم خودشو به خوش‌قلبی و نوع‌دوستی بزنه، اونوخ زیر زیرکی همه‌ش در فکر خودش باشه... وگرنه واقعاً آدم خوش‌قلبیه...، بله...، درسته...، واقعاً نویسنده‌ی خوبیه... نوشته‌هاش یکی از یکی بهتره، ولی چه فایده؟... چیزی که می‌نویسه چی هست؟... دلقک‌بازی که نویسندگی نمی‌شه...، هر بچه مکتبی هم می‌تونه از این شِر و وِرها سر هم کنه...، حرفامو بد تعبیر نکنی!... من واقعاً دوستش دارم...، اصلاً آدم نازنینیه...
قولش قوله... از اونایی نیست که زیر قولش بزنه...، خلاصه اینکه آدم قابل اعتمادیه...، ولی...، نمی‌دونم چه‌طوری بگم... حساب و کتابش درست نیست... فقط به درد این می‌خوره که بشینی و باهاش گپ بزنی و خوش‌وبش کنی... ولی خدا نکنه بهش قرض بدی... همچین که تیغت زد میره و دیگه پیداش نمی‌شه... آخه شرافت هم خوب چیزیه!... گل گفتن و گل شنیدن به جای خود، اول آدم باید پابند شرافتش باشه...
آدم دست‌ودل وازییه...، تا بخوای لوطیه... از این بابت واقعاً می‌شه گفت لنگه نداره...، ولی بذل و بخشش‌اش هم از رو حسابه... اگه بهت یه دونه زیتون بده، بدون که می‌خواد یه حلب روغن زیتون سرکیسه‌ت کنه... اگه لوطی‌گری اینه که...، نه خیال کنی... من واقعاً بهش خیلی علاقه دارم... اصلاً اگه بهش علاقه نداشتم چی کار داشتم که این حرف‌ها رو بزنم... مگه نه؟... خسیس نیست...، پول خرج‌کنه... برای رفیقش از جونش هم مضایقه نداره...، ولی اگه دقت کرده باشی، همه‌ی این‌ها به‌خاطر نفع شخصی خودشه...

ادامه دارد ...

طــرح مـا

تولید یعنی؛ معلم هم بتواند بخرد!

 با بررسی جامعه‌شناسانه ژاپن سده گذشته، عواملی همچون رشد سریع مدرنیزاسیون درجوامع غربی و سرایت آن به جوامع سنتی، عدم وجود منابع زیرزمینی و محدودیت‌های منابع روزمینی، تغییر و تحولات سیاسی در عرصه‌های بین المللی، ازدیاد جمعیت و ویژگی‌های فردی ژاپنی‌ها (سخت کوشی وتلاش) در سایه فرهنگ ژاپنی، را می‌توان از دلایل اصلی رشد سریع و شکوفایی اقتصادی و پیشرفت تکنولوژی این کشور قلمداد کرد.
عواملی همچون رشد سریع مدرنیزاسیون درجوامع غربی و سرایت آن به جوامع سنتی، عدم وجود
منابع زیرزمینی و محدودیت‌های منابع روزمینی، تغییر و تحولات سیاسی در عرصه‌های بین
المللی، ازدیاد جمعیت و ویژگی‌های فردی ژاپنی‌ها (سخت کوشی وتلاش) در سایه فرهنگ ژاپنی،
را می‌توان از دلایل اصلی رشد سریع و شکوفایی اقتصادی و پیشرفت تکنولوژی این کشور قلمداد کرد.
به طور کلی اگر بپذیریم محور توسعه، توسعه انسانی است در زمان کنونی مردم ژاپن ، دو سوم از مرغوبترین کالاهای دنیا را به مصرف می رسانند، از انصاف به دور است که نقش کارآفرینان و انسانهایی که که تنها با اتکا به قابلیت‌های خویش، تأثیر بسزایی در رشد و شکوفایی این کشور داشتند را فراموش کنیم.

 انسانهایی همچون هوندا، اکیوموریتا (رئیس شرکت سونی)، کونوسوکی ماتسوشیتا. ولی دراین بین، جایگاه ماتسوشیتا از جهاتی از دیگران متمایز است.
 
میراث ماتسوشیتا بسیار گران است. پس از جنگ جهانی دوم، او یکی از چهره‌های اصلی در هدایت معجزه اقتصادی ژاپن بود. شرکتی برپاکرد و میلیاردها نفر را صاحب لوازم خانگی و لوازم برقی مصرفی با نام پاناسونیک و نشانه‌های دیگر کرد.
پیش از مرگش، کمتر سازمانی روی کره خاکی مشتریانی بیشتر از او داشت، هنگامی که درسال 1989 درگذشت، در مراسم خاکسپاری او بیش از هزار تن گرد آمدند. در تلگرام تسلیت رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا به خانواده وی از او به عنوان «الهام بخش برای مردم سراسر جهان» نام برده است.

 تولید یعنی؛ معلم هم بتواند بخرد!

ماتسوشیتا، درخشانترین کارآفرین سده بیستم و بنیانگذار نامدارترین کارخانه تولیدی محصول برقی جهان "ناسیونال" در یکی از کتابهای خودش در باره انتقال فلسفه کاری خود به همکارانش مینویسد: آن اوایلی که داشتیم بعد از جنگ "جهانی دوم" رشد می کردیم، روزی مدیران من آمدند و ساختن نوعی بخاری برقی را به من توصیه کردند. آنها می گفتند که تقاضا زیاد است و تنها یک شرکت خارجی وارداتی و چند تولیدی داخلی آن را عرضه می کنند.

من از آنها سوال کردم، این بخاری در بازار چقدر قیمت دارد؟

 گفتند: ۴۱ ین

پرسیدم: حقوق یک معلم در ژاپن در ماه چقدر است؟

گفتند: ۱۴ ین

ماتسوشیتا

گفتم: ماتسوشیتا هرگز بخاری را که یک معلم ژاپنی نتواند بخرد، تولید نخواهد کرد. اگر واقعا“ دلتان میخواهد این بخاری را تولید کنید، بروید و قیمت تمام شده آن را به ۶ تا ۷ ین برسانید تا مصرف کننده بتواند آن را ۸ تا ۹ ین خریداری کند.

این فلسفه کاری من است، تولید ارزان برای همه مردم ژاپن. آنها انگیزهمند شدند، این کار را کردند و این آغاز راه موفقیت بود.

او در کتاب “ نه برای لقمهای نان “ مینویسد: ماتسوشیتا پیش از این که لوازم برقی بسازد، آدم میسازد...!

من این نکته را در چاپ پنجم کتاب ”نقش دل در مدیریت“ به قلم زنده یاد مجتبی کاشانی خواندم. مجتبی کاشانی نیز خود انسانی فرهیخته و توانمند بود. یک بار فرصتی دست داد و توانستم در باره کارهای خیر او همچون مدرسه سازی در نقاط مختلف و محروم کشور، گفتوگویی با همسر ایشان انجام بدهم که ماحصل آن در یکی از مجموعه کتابهای مربوط به خیرین مدرسه ساز منتشر شده است.

براستی اگر در سرزمین ثروتمند ایران هم صاحبان میز و صندلیهای تصمیم گیرنده، تفکری چون ماتسوشیتای ژاپنی داشتند، حال و روز ما ... خوشا به حال کشورهایی که مدیران متفکر و اندیشمند و آینده نگری چون ماتسوشیتا دارند. اقتدار بر اقتصاد و صنعت جهان، شایسته آنهاست.

۱ نظر
طــرح مـا